دستان کوچکم را
به سوی تو میگشایم
تا بلکه
با دستان گرمت
دو دست سردم را بگیری
نمیدانی که چقدر
با تو حس خوبی دارم
با تو در من
شوق پرواز است
آزادی معنای دیگری دارد
و نمیدانی با تو
دیگر انسان نیستم
تو همیشه و همه جا
در ذهن منی
ترکت نمیکنم
هرگز....
چرا که تو زندگی منی
نمیدانی وقتی نامت را بر زبان می آورند
از شدت عشق
دیگر سر از پا نمیشناسم
تو کیستی که مرا
اینچنین اسیر خودت کردی؟؟
میخواهم با تو در خلوت
دنیا را بیاموزم
در آغوشت بنشینم و
ارام نفس بکشم...
دوستت دارم بی پایان....خدایا،بدان عشق من تنها تویی
سلام خیلی شعراتون عالیه
بس که دیوار دلم کوتاه است
هرکه از کوچه تنهایی من میگذرد
بر هوای هوسی هم که شده
سرکی می کشد و میگذرد