روز می آید و خورشید را می تاباند
میگویی، میبینی، میکنی، تا اینکه
شب می آید و ماه را بر سر درخت مینشاند
شب پس از روز، روزز پس از شب...
و اما این سرنوشت رقم خورده ای است
برای دنیای زنده
سرنوشتی که در کتاب زندگی حک شده است
کتابی که صفحاتش تکراری و کلماتش بی رنگ است
ما همه در این دنیای بی روح زندگی میکنیم
و زمان بی توقف میگذرد و نمی ایستد
شاید این یک تلنگر باشد
برای کسانی را که زمان را درک نمیکنند
سال نو می آید و ما خوشحالیم
بی دغدغه ها و بی مشغله ها
اما کیست که بیدار است؟
آیا شبی که ماه را در خود دارد؟
یا ما که از فرط خوشی بی خبریم؟
سال نو خوشی ندارد
سال نو نشانه ی گذشت عمر است
ولی ما خوشیم و با خوشی گذران عمر میکنیم
سال نو بر همه ی کسانی که با خوشی سر میکنند مبارک