اومدم گریه کنم، بارون نیمود!
اومدم داد بزنم،رعدی نبود!
اومدم پر و بال باز کنم و از این دیار برم،
کبوتری اونجا نبود...!
اومدم دوست باشم، رفیقی نیومد!
اومدم دردمو بگم، همدمی نبود
اومدم خوب باشم، خوبی پر کشید
...و رفت
اومدم شادی کنم، دلیلی نداشتم!
اومدم عاشق باشم، کسی نبود!
اومدم بگَردَم، چیزی نبود!
اومدم زندگی کنم، دنیا نبود!
سوال پرسیدم جوابی نیومد!
اومدم شجاع باشم،ترسی نبود!
اومدم شعر بخونم، شاعری نبود!
اومدم بازی کنم،همبازی نبود...
اومدم سرم و بذارم رو دامنش
تا برام لالایی بخونه و خوابم ببره
آخه مادری نبود!
. . . . . . . . . .
. . . . . . . . . .
. . . . . . . . . .
ولی آخرش فهمیدم من تنها نیستم!
یکی اونجا پیش من بود!
من بودم و اون!
اون یکی هم، خودم بودم!
من درد تو را از دست ندهم آسان
دل بر نکنم زدوست تا جان ندهم
از دوست به یادگار دردی دارم
کان درد را به صد هزار ندهم