روز می آید و خورشید را می تاباند
میگویی، میبینی، میکنی، تا اینکه
شب می آید و ماه را بر سر درخت مینشاند
شب پس از روز، روزز پس از شب...
و اما این سرنوشت رقم خورده ای است
برای دنیای زنده
سرنوشتی که در کتاب زندگی حک شده است
کتابی که صفحاتش تکراری و کلماتش بی رنگ است
ما همه در این دنیای بی روح زندگی میکنیم
و زمان بی توقف میگذرد و نمی ایستد
شاید این یک تلنگر باشد
برای کسانی را که زمان را درک نمیکنند
عزیزم زندگی همینه...
خودت باید بهش رنگینش کنی...
درسته سرنوشت همینی که هست ولی خوب خودمونم توش نقش داریم.
به امید دیدار
سلام
مرسی از نظرت
لطف داشتی به من سر زدی
دوست داشتی میتونیم تبادل لینک کنیم
خبر بده
سلام مرسی که به من سر زدی
اپت رو هم دیدم قشنگ بود
موفق باشی
سلام
مرسی که به من سر زدی لینکتو گذاشتم و وبلاگم اگه خواستی تو اینکارو بکن
؛؛؛شاید این یک تلنگر باشد؛؛؛
سلام
شارونا جان شما لینک شدید
دوباره سر بزن به ما البته افتخار بدید